پدر گفتا که جهلت غالب آمد
دلت این جام را زان طالب آمد
که تا چون واقف آئی از همه راز
شوی برجملهٔ عالم سرافراز
چو خود را بر فلک این جاه بینی
همه خلق زمین در چاه بینی
ز عجب جاه خود از خود شوی پر
بمانی جاودانی در تکبر
اگر در پیش داری جام جمشید
که یک یک ذره می بینی چو خورشید
چه گر زان جام بینی ذره ذره
که چون مرگت نهد بر فرق اره
نداری هیچ حاصل چون جم از جام
که چون جم زار میری هم سرانجام
چو هست این جام در چاه اوفتادن
حرامت باد از راه اوفتادن